داستان این فیلم دربارهی رابرت است که شبها در کنار اعضای معمولی یک گروه جاز به نواختن ساکسوفون میپردازد. سیلوی نیز رویای بازیگری در تلویزیون را دارد و روزهای تابستان در حالی که منتظر است تا نامزدش از جنگ برگردد به کمک پدرش در فروشگاه موسیقی میرود. وقتی که رابرت کار نیمهوقتی در این فروشگاه میپذیرد، این دو رابطهی عاشقانهی عمیقی شروع میکنند که هرگز تجربه نکرده بودند و...
درامعاشقانهموزیک
دیدنشو پیشنهاد میکنم
این دیالوگ فوق العاده بود :
+ هیچ تغییری هیچوقت خودجوش اتفاق نمی افته .
- شاید بخاطر همینه که اینجایی!
چقدر فوق العاده بود... بالایی برای تو بد می خواد و تو برای پایینی...
همیشه بالایی خود ماییم
ما برای پایینی خودمون نمی خوایم و بالایی برای ما که پایینی هستیم !
شدید این فیلم آدمو یاد دیالوگ جوکر توی بتمن دارک نایت میندازه :
جوکر: بهت ثابت می كنم وقتی اين مردم متمدن تو يه موقعيت بحرانی قرار بگيرند حاضرن حتی همديگر رو بخورن...
این میتونه نماد هر جامعه ای باشه ، توحش خون و خونریزی فقط برای ابقای حیات خود ...
وقتی حتی حاضر نیستن کمکی به هم بکنن و باهارات به اون وضع دچار میشه!
اون بچه اون معصومیتش ، روزنه نوری که وجود داره در آخرین لحظه ،اون آینده ی بشریته و نمادی که فرستاده میشه و پیغامی که به همه ی ما انسان ها داده میشه
امکان نجات هست فقط باید هوای همدیگه رو داشته باشیم.
میتونیم بعد از دیدن این فیلم ذهن خودمونو با یه سوال تنها بذاریم :
چقد به اندازه ی خودمون مصرف میکنیم و چقد حاضریم این ساختار رو تغییر بدیم؟
" هیچ تغییری هیچوقت خودجوش به وجود نمیاد . "
به خودمون بیایم...